{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
عاشق شدم و عذاب را فهمیدم رنجیدن و اضطراب را فهمیدم در چشم تو عشق را ندیدم اما معنای دل کباب را فهمیدم هر روز خطاهای تو را بخشیدم تا بخشش بی حساب را بخشیدم
یکی را آرزو کردی و رفتی برایش پرس و جو کردی و رفتی تو هم تا آبرو از من گرفتی مرا بی آبرو کردی و رفتی
مشکل از تو نبود از من بود با کسی حرف میزدم که سمعک هایش را پیش دیگری جا گذاشته بود
محبت به نامرد کردم بسی محبت نشاید به هر نا کسی تهی دستی و بی کسی درد نیست که دردی چو دیدار نامرد نیست
این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست آنقدر بی ارزشی که خیلیها اندازه تو هستند
در آغوش خودم هستم من خودم را در آغوش گرفته ام نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت اما وفادارِ وفادار
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی
همیشه درد از دیگران است گاهی از نبودنشان گاه از بودنشان
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت هر که با من بود یار من نبود هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت خود ندانستم از این غم ها چه سود ؟
دوستت دارم تکیه کلام تو بود من بی جهت به آن تکیه داده بودم
با عشق به من خیانت کردی دل دادم و تو رد امانت کردی رفتی و چه آسوده ز من دل کندی هر دو قلمت خرد اگر برگردی
همه از مرگ می ترسن ما از رفیق نامرد
کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق در آمدی نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد نمی بخشمت خائن
من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن
صد سال در بیابان آواره شوی به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی
عاشق شدم و عذاب را فهمیدم رنجیدن و اضطراب را فهمیدم در چشم تو عشق را ندیدم اما معنای دل کباب را فهمیدم هر روز خطاهای تو را بخشیدم تا بخشش بی حساب را بخشیدم
یکی را آرزو کردی و رفتی برایش پرس و جو کردی و رفتی تو هم تا آبرو از من گرفتی مرا بی آبرو کردی و رفتی
مشکل از تو نبود از من بود با کسی حرف میزدم که سمعک هایش را پیش دیگری جا گذاشته بود
محبت به نامرد کردم بسی محبت نشاید به هر نا کسی تهی دستی و بی کسی درد نیست که دردی چو دیدار نامرد نیست
این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزش ات نیست آنقدر بی ارزشی که خیلیها اندازه تو هستند
در آغوش خودم هستم من خودم را در آغوش گرفته ام نه چندان با لطافت و نه چندان با محبت اما وفادارِ وفادار
در خیالم پشت سرت آب ریختم نه برای اینکه برگردی تا پاک شود هرچه رد پای توست از زندگی
همیشه درد از دیگران است گاهی از نبودنشان گاه از بودنشان
هر که را دیدم خیانت کرد و رفت هر که با من بود یار من نبود هر که آمد بر دلم زخمی گذاشت خود ندانستم از این غم ها چه سود ؟
دوستت دارم تکیه کلام تو بود من بی جهت به آن تکیه داده بودم
با عشق به من خیانت کردی دل دادم و تو رد امانت کردی رفتی و چه آسوده ز من دل کندی هر دو قلمت خرد اگر برگردی
همه از مرگ می ترسن ما از رفیق نامرد
کسی که رنگ پریدگی خزان را ادراک کرده باشد به نیرنگ گل های رنگ رنگ دل نخواهد بست به نامردانی چون تو دیگر دل نخواهم بست
نفرین به توی نامرد که با زیباترین نقاب به چهره رفیق در آمدی نفرین بر آن مرامی که اینگونه به اعتمادم خیانت کرد نمی بخشمت خائن
من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن
صد سال در بیابان آواره شوی به از آن است که در خانه محتاج نامردان شوی
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}